صدراصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

فرشته كوچك من

اولین سفر...

سلام جیگر طلای مامان عزیزم دیگه حسابی خوردنی شدی و داری شیطون میشی دیگه میتونی یه وقتایی چیزی دستت بگیری مثل پتو تو یا وقتی شیر میخوری لباس منو.یه وقتایی هم سعی میکنی غلت بزنی ولی کامل نمیتونی برگردی. اینم یه عکس از سعی تو برای غلت زدن   پسرم نیمه خرداد چند روزی تعطیل بود که ما با هم رفتیم به یه جای خوش آب و هوا (جاده شمال)که مامانی اینا اونجا خونه دارن.در واقع این اولین مسافرت تو بود البته اگه بشه اسمشو مسافرت گذاشت خیلی خوب بود و خوش گذشت همه بودن و ما هم یه آب و هوایی عوض کردیم .روزا هوا خیلی خوب بود و من هم شما رو میبردم تو طبیعت باهم یه گشتی میزدیم تو هم که عاشق بیرون و گردش رفتنی هیچی نمیگفتی فقط همه جارو...
17 خرداد 1391

همه چیز از همه جا ....

صدرای عزیزم سلام از آخرین باری که برات نوشتم بیشتر از ٣ ماه میگذره عزیزم منو ببخش که کوتاهی کردم ولی سعی میکنم از این به بعد بیشتر برات بنویسم حرف زیاده از لحظه ای که به دنیا اومدی تا الان که حسابی عسل شدی . پسرم لحظه تولد تو یکی از بهترین لحظات عمرم بود وقتی که صدای گریه تو شنیدم و همون لحظه اولین نفری بودم که تو رو دیدم ولی یک هفته اول تولدت از بدترین روزای زندگیم بود چون شما تو بیمارستان بودی و بخش NICU بستری بودی بخاطر مشکل تنفسی که تو لحظات اول واست پیش اومده بود ولی خداروشکر که بعد از یه هفته سالم و سلامت اومدی خونه از اون به بعد طعم مادر شدن و چشیدم. با ورود تو به زندگیمون چند تا اتفاق خوب هم افتاد که همگی از پا قدم خوب...
10 خرداد 1391
1